من متعلق به کجاهستم

درد تمام وجودم را گرفته

 

روح وجسم هردو خسته و ناتوانند

 

روح از بار تحمل ناپذیر جسم

 

جسم از بار تحمل ناپذیر روح

 

علاجی نمی بینم  جز اینکه این دو  از هم جدا باشند

 

هرکدام بسویی

 

روح به آسمانی  که وجودش از آنجاست

 

جسم به خاکی که وجودش از آنجاست

 

راستی که این دو عنصر را به یک جمع کرد

 

در کدامین فرمول  ریاضی یک +یک می شود یک

 

با کدام فرمول شیمی  میتوان این دو را با هم ترکیب کرد

 

هیچ شباحتی بین این دو نمی بینم

 

روح همیشه آسمانی و جسم خاکی

 

از ترکیب این دو عنصری  وجود آمد بنام عشق

 

بهترین آن عشق خدا به مخلوق

 

بدترین آن عشق مخلوق به دنیا

 

عشق خود ترس را آفرید

 

بالاترین آن ترس خدا ازاینکه نکند مخلوقش سر کشی کند

 

بدترینش ترس مخلوق از مرگ

 

ترس خود بخشش را آفرید

 

بالاترین آن بخشش خدا نسبت به مخلوق

 

تا از مرگ نترسد و به سوی اوبرگردد

 

بدترین آن بخشیدن آخرت به عشق دنیا توسط مخلوق

 

نمی دانم از آسمانم یا زمین

 

اگر آسمانیم در زمین چه می کنم

 

اگر زمینیم پس در آسمان به دنبال چه می گردم

 

به راستی من کی هستم

 

وجودم از کجاست

 

درد من همین است که باعث شده تمامی دردهایم رافراموش کنم

 

 

نوشته شده توسط hotboys

قدمهای خدا

خوابی دیدم

خواب دیدم که در ساحل با خدا قدم می زنم

و بر پهنه ی آسمان صحنه هایی از زندگیم برق می زند .

 در هر صحنه دو جفت پا روی شن ها دیدم :

 یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا .

 وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد

به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه کردم

متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگیم

فقط یک جفت پا روی شن بوده است

 و متوجه شدم که این در سختترین دوران زندگیم بوده است .

این واقعاُ ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم :

خدایا تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم در تمام راه با من خواهی بود

 ولی در سختترین دوران فقط یک جفت جای پا وجود داشت .

 نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگری به تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی؟

خدا پاسخ داد : بنده بسیار عزیزم ؛

من همیشه در کنارت هستم و تنهایت نخواهم گذاشت .

 اگر در آزمونها و رنج ها یک جفت جای پا دیدی زمانی بود که تو را در آغوش گرفته بودم

 

 

نوشته شده توسط  سمیرا

 

یک شعر از سهراب

به تماشا سوگند
                       و به آغاز کلام
                                       و به پرواز کبوتر از ذهن
                        واژه ای در قفس است .
 حرف هایم مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم : 
                    آفتابی لب درگاه شماست 
                    که اگر در بگشایید ؛ به رفتار شما می تابد
و به آنان گفتم : 
                    سنگ آرایش کوهستان نیست 
                    همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین
                           گوهری نا پیداست
 که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
                               پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز
 و به افزایش رنگ
    به طنین گل سرخ     پشت پرچین سخن های درشت
 و به آنان گفتند :
   هر که در حافظه ی چوب ببیند باغی
   صورتش در وزش بیشه ی شور ابدی خواهد ماند
   هر که با مرغ هوا دوست شود 
                               خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت جهان برچیند 
                                می گشاید گره ی پنجره ها را با آه
                                 زیر بیدی بودیم
             برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم ؛ گفتم:
            چشم را باز کنید  آیتی بهتر از این می خواهید؟

می شنیدم که به هم می گفتند سحر می داند سحر
سر هر کوه رسولی دیدند
                                     ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم            تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داودی بود
                                   چشمشان را بستیم
دستشان را نرساندیم سر شاخه ی هوش
جیبشان را پر عادت کردیم 
                        خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم

تهیه شده توسط سمیرا

خداوند موجودی را آفرید از جنس انس عزیزش داشت

با دانشی کمی کمتر از خود

او را آدم نامید

این مخلوق تا دریافت که بالقوه خداست

با خدا که دراوج اقتداراست به مقابله برمیخیزد

سرکشی می کند

خدا که اورا عزیز می دارد

برای این تمرد او کیفردرنظرمی گیرد

اورا ازدرگاه خود رانده و به زمین میفرستد

وبرای بازگشت او بهشت خود را وعده می دهد

اما آدم اظهار پشیمانی وتوبه نمی کند

پس از رانده شدن ازدرگاه خدا

زندگی آزاد را تجربه می کند

این سرپیچی آدم سرآغاززندگی انسان است

انسانی که  پیش از پیش خود را فراموش کرده

خود را از خدا دورترو دورتر میکند

 آفریدگار خودرا به فراموشی می سپارد

هرروزبیشتراز روزقبل به دانش خود می افزاید

ادعای خدایی می کند

ازیادبرده که همانند بهشت (جهنمی هم) وعده داده شده

یرای کیفرتمرد انسان بعد از وعده بهشت

همان گونه که رحمن ورحیم است

جبار نیز هست

 بداند وآگاه باشد

جاودانگی خاص خداست وانسان فانی

نوشته شده توسط hotboys